نکته های اموزنده
سلیمان پیامبر(ع)روزی برتخت خودنشسته بودوبزرگان مملکت وارکان دولش اطراف اوبودند.مورچه ای درمقابل اوامدوگفت ای پیامبرخدابگوکه خدابه تودراین جهان چه کرامتی عطاکرده است سلیمان جواب داد بادرادراختیارمن قرارداده است موچه گفت ای سلیمان ایاشنیده ای که می گویندانچه توراازاین مملکت دنیا داده اندهمچون باداست .ازباددردست چه اثری می ماند که کارملک دنیا هم چنین است
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
جادوی کلام
مورس مندلسون پدربزرگ یکی از هنرمندان شهیرالمان انسانی زشت وعجیب الخلقه بود قدی بسیارکوتاه وگوزی بدشکل برپشت داشت .اوروزی درهامبورک باتاجری اشناشد که دختری بسیاردوست داشتنی وزیبابه نام فرومتژه داشت موزس ذرکمال ناامیدی عاشق ان دخترشدولیفرمتره از ظاهروهیکل موزس منزجر بود.زمانی که قرارشدموزس به شهر خودبازگردداخرین ذرات شجاعتش رابه کارگرفت تابه اتاق دختربرود وازاخرین فرصت برای گفت وگوبااواستفاده کند دختراز نظرزیبایی به فرشته ها شباهت داشت ولی ابدابه اونگاه نکردوقلب موزس ازاندوه به دردامد.موزس ژس ازانکه تلاش فراوان کردتاصحبت کندباشرمساری پرسید ایامی دانیدکه عقدازدواج انسانهاد راسمان بسته می شوددختردرحالی که هنوزبه کف اتاق نگاه می کرد گفت بله شماچه عقیده ای داریدموزس گفت هنگامی که من به دنیا امدم عروس اینده ام رابه من نشان دادند ولی خداوند به من گفت همسرتوگوژپشت خواهد بود.درست همان جاوهمان موقع من از ته دل فریادبراوردم وگفتمخدایاگوژپشت بودن برای زن فاجعه است لطفاان گوژرابه من بده وهرچه زیبایی است به اوعطاکن .فرومتژه سرش رابلندکردوخیره به اوگریست وازتصورچنین واقعه ای برخودلرزیداوسال های سال همسر فداکار برای موزس مندلسون بود
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اثر صدقه دادن
روزی شخصی ازمقابل حضرت عیسی(ع)می گذشت حضرت دراونگریست وگفت این مردهمین ساعت ازدنیا می روداماده باشید تابروی نماز بگذاریم ان مرد رفت وپس ازساعتی بازگشت حواریون گفتند یانبی الله ان ساعت گذشت ومردهنوززنده است .حضرت عیسی ازان مردرسید چه کارخیری انجام دادی .گفت دودرویش راکه گرسنه بودند دیدم ودوقرص نان به ایشان دادم .حضرت عیسی گفت بعداران چه دیدی مرگفت پشنه ای هیزم داشتم درمیان ان ماری سیاه بودکه ازانجا بیرون امد.حضرت عیسی گفت ان مارمامورکشتن اوبودصدقه اش ان رابرگردانید
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------